تو را به خاطر می اورم
تو را در کوهستان به خاطر می آورم
به هنگام در به دریِ باد
وقتی پلی را از جا می کند
در اتاقی کوچک، به اندازه ی کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.
تو را به هنگام باریدن باران
-حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند-
تو را در مه
وقتی که به رود نزدیک می شود
چون پیغامی خونین به خاطر می آورم
و سنگها
سعی می کنند خونت را پنهان کنند .
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: یک بسته سیگار در تبعید
نظرات شما عزیزان: